السلغتنامه دهخداالس . [ اُ ] (اِخ ) این نام را در قرای میان رودبار رشت به ممرز (آمل ) دهند. رجوع به ممرز شود.
السلغتنامه دهخداالس . [اَ ] (ع مص ) خیانت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). با کسی خیانت کردن . (مصادر زوزنی ). خیانت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شوریده خر
الصلغتنامه دهخداالص . [ اَ ل َص ص ] (ع ص ) ناگشاده دندان . (مصادر زوزنی )(مهذب الاسماء). ناگشاده دندان و آنکه هر دو دوش وی نزدیک باشد بگوش . (تاج المصادر بیهقی ). مرد دندان و س
علثلغتنامه دهخداعلث . [ ع َ ] (اِخ ) دهی است در ساحل شرقی دجله بین عُکبَرا و سامراء، و آن وقف بر علویهاست . (از معجم البلدان ).
علثلغتنامه دهخداعلث . [ ع َ ] (ع مص ) مخلوط کردن و آمیختن . || گردآوردن و جمع کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دباغی کردن و پیراستن مشک و از قبیل آن .
علثلغتنامه دهخداعلث . [ ع ِ ] (ع اِ) آنچه بر غیر عادت و اختیار خورده شود. || پاره ای از چوب آتش زنه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || گیاه خشک . (منتهی الار
علثلغتنامه دهخداعلث . [ ع َ ل َ ] (ع مص ) بسختی جنگیدن و کارزار کردن . (از اقرب الموارد). || ملازمت بر کارزار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گرفتن برای از هم دریدن . (از
الستلغتنامه دهخداالست . [ اَ ل َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ استفهامی ) در عربی تاء آن مضموم است ولی فارسی زبانان به سکون آن تلفظ میکنند بمعنی آیا نیستم ؟ یا آیا نباشم ؟ الف در اول آن ب
سلالغتنامه دهخداسلا. [ س َ ] (اِخ ) نام شهری است در اقصی مغرب بعد از آن آبادی نیست مگر یک شهر کوچک موسوم به عرینطوف از طرف شمال و جنوب وصل به دریاست و در طرف غربی آن یک نهر جار
سلالغتنامه دهخداسلا. [ س َ ] (ع اِ) پوستی که بر روی بچه هنگام زادن درکشیده شده است و به فارسی پارک گویند. ج ، اَسلاء. (ناظم الاطباء). سلی بالقصر. (منتهی الارب ). آن پوست که با
تسلالغتنامه دهخداتسلا. [ ت َ س َل ْ لا ] (ع ، اِ) دلاسایی و خاطرنوازی . آسایش و اطمینان و خشنودی و شادکامی . (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج در ذیل تسلی آرد: سنجر کاشی تسلا و همچنی