الزلغتنامه دهخداالز. [ اَ ] (ع مص ) لازم شدن چیزی بچیزی یا لازم شدن کسی را. باهم بودن و ترک نکردن . اَلزه وألز به الزاً، لَزِمَه ُ. (از ذیل اقرب الموارد).
الذلغتنامه دهخداالذ. [ اَ ل َذذ ] (ع ن تف ) لذیذتر و بامزه تر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوشمزه تر. خوش طعم تر.خوشتر. خوش خوراک تر. بمزه تر. خوشخوارتر: و بدارابجردسمک ... و هو
الذلغتنامه دهخداالذ. [ اِل ِ ] (اِخ ) شهری در پلوپونز (شبه جزیره ای در جنوب یونان ). (تاریخ الحکماء قفطی ). رجوع به اِلید شود.
علزلغتنامه دهخداعلز. [ ع َ ل َ ] (ع مص ) بی آرام گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || چیره شدن سبکی بر شخص . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ||
زلالغتنامه دهخدازلا. [ زَل ْ لا ] (ع ص ) (از: «ز ل ل ») زن سبک سرین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کمانی که تیر از آن زود بلغزد و برآید. (منته
الزملغتنامه دهخداالزم . [ اَ زَ ] (اِخ ) از دیههای لاریجان و چراگاه است . (از مازندران و استراباد رابینو ص 114 و ترجمه ٔ همین کتاب ص 154).
الزجلغتنامه دهخداالزج . [ اَ زَ ] (ع ن تف ) قیاساً اسم تفضیل است از لزج بمعنی لزج تر و لغزنده تر و چسبنده تر و چرب تر، ولی در فرهنگها تصریح نشده است : غیر أنه اعظم منه و أعرض
الزقلغتنامه دهخداالزق . [ اَ زَ ] (ع ن تف ) چسبنده تر. رجوع به لُزوق شود.- امثال : الزق من الکشوث . الزق من بُرام . الزق من جُعَل الزق من حمی الربع . الزق من دبق . الزق من
الزملغتنامه دهخداالزم . [ اَ زَ ] (ع ن تف ) لازم تر.(غیاث اللغات ) (آنندراج ). واجب تر: این کار الزم است . || لازم گیرنده تر. چسبنده تر. ثابت تر. ثابت قدم تر. رهانکننده : ابوسعی