الخاءلغتنامه دهخداالخاء. [ اِ ] (ع مص ) عطا دادن . (تاج المصادر بیهقی ). مال خود بخشیدن کسی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دارو به بینی واکردن . (تاج المصادر بیهقی ). دارو
ذنب القطلغتنامه دهخداذنب القط. [ ذَ ن َ بُل ْ ق ِطط ] (ع اِ مرکب ) بعض شجارین بالاندلس یسمی بهذا الاسم النبات المسمی بالیونانیة خروسوقامی عالی . و قد ذکرته فی حرف الخاء المعجمة . (ا
ذخینویلغتنامه دهخداذخینوی . [ ذَن َ ] (ص نسبی ) صاحب انساب گوید: الذخینوی بفتح الذال المعجمة و کسر الخاء المعجمة، و سکون الیاء المنقوطة باثنتین من تحتها و فتح النون و فی آخرها الو
لاخلغتنامه دهخدالاخ . (ع ص ) کج دهن (مشتقة من الالخی و بتثلیث الخاء) روی حدیث ابن عباس فی قصة اسماعیل و هاجر علیهما السلام و الوادی یومئذ لاخ . (منتهی الارب ).
طمحلغتنامه دهخداطمح . [ طِ م َ ] (ع اِ)درختی است (گویند هو بالظاء و الخاء المعجمتین و غلط، ابن عباد). (منتهی الارب ). درختی است که بدان دباغی کنند پوست را و چرم بدان سرخ برآید،
حکیماتلغتنامه دهخداحکیمات . [ ح َ ] (اِخ ) حکیمات عرب چهار تن باشند: صخرة بنت لقمان الحکیم . هند بنت حسن ، که صاحب تاج العروس گوید: صواب بنت الخس بضم الخاء است . جمعة بنت حابس . خ