الحقلغتنامه دهخداالحق . [ اَ ح َق ق ] (ع ق ) ترکیبی از حرف تعریف عربی + حَق ّ بمعنی براستی . راستی . بدرستی . بسزا. بیشک . بی شبهه . انصافاً. یقیناً. واقعاً. حقیقةً. فی الحقیقة.
الحقفرهنگ انتشارات معین(اَ حَ قّ) [ ع . ] (ق .) به راستی ، حقیقتاً، بدون شک . ؛~ الحقُ والانصاف از روی حقیقت و انصاف ، به درستی ، واقعاً.
الحقفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهحقیقتاً؛ راست و بیشک؛ بهراستی: ◻︎ نظر آنان که نکردند در این مشتی خاک / الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند (سعدی۲: ۴۲۰).
آل حقلغتنامه دهخداآل حق . [ ل ِ ح َق ق ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل اﷲ. اولیأاﷲ. اولیاء : آنچنان پر گشته از اجلال حق کاندر او هم ره نیابد آل حق .مولوی .
الحق و الانصافلغتنامه دهخداالحق و الانصاف . [ اَ ح َق ْ ق ُ وَل ْ اِ ] (ع اِ مرکب ) حق و داد. حقیقت و عدالت . || (ق مرکب ) در تداول عامه ، براستی و از روی انصاف . راستی . واقعاً. انصافاً.
الحق و الانصافلغتنامه دهخداالحق و الانصاف . [ اَ ح َق ْ ق ُ وَل ْ اِ ] (ع اِ مرکب ) حق و داد. حقیقت و عدالت . || (ق مرکب ) در تداول عامه ، براستی و از روی انصاف . راستی . واقعاً. انصافاً.