تابقورلغتنامه دهخداتابقور. (ع اِ) (مغولی ، اِ) فرع ِ خراج : و از ولایات وجوه تابقور و چهار پای و آلات و مزدور می آوردند و خلایق را زحمات می رسید و اکثر تلف می شد و کسانی که بر سر
عرنلغتنامه دهخداعرن . [ ع َ رِ ] (ع ص ) هر که لازم گیرد جزار یا قسمت کننده را، چندانکه او را بخوراند گوشت شتر را. (منتهی الارب ). کسی که لازم گیرد یاسر را تابخورد از گوشت جزور.
کلغتنامه دهخداک . (حرف ) حرف بیست و پنجم از الفبای فارسی و بیست و دوم از حروف هجای عرب و یازدهم از حروف ابجد و نام آن کاف است . و در حساب جُمَّل آن را بیست گیرند و برای تشخیص
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف ابی یعقوب بن ابراهیم ، مکنی به ابوجعفر و معروف به ابن الدایه و پدر او پسر دایةبن المهدیست و یاقوت گوید: گمان برم که معروف به اب
جلیانةلغتنامه دهخداجلیانة. [ ج ِ ن َ ] (اِخ ) قلعه ای است محکم در اندلس از توابع وادی یاش . این قلعه دارای میوه جات فراوان است و آنرا جلیانه ٔ سیب گویند زیرا که سیب آن بسیار خوب م