التقالغتنامه دهخداالتقا. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) التقاء : اجتماع ماه بود امروز و استقبال بخت کاوفتاد این ذره را با چون تو خورشید التقا. خاقانی .رجوع به التقاء (ماده ٔ بعد) شود.
التقافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. دیدار کردن؛ یکدیگر را دیدن.۲. بههم رسیدن؛ برخورد کردن. التقای ساکنین: در نحو عربی، کنار هم قرار گرفتن دو حرف ساکن در یک یا دو کلمه.
التقاطلغتنامه دهخداالتقاط. [ اِ ت ِ ] (مص ) برچیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). از زمین برگرفتن چیزی را. || دانه چیدن مرغ و جز آن
التقاطیونلغتنامه دهخداالتقاطیون . [ اِ ت ِ طی یو ] (اِخ ) نام گروهی از فلاسفه ٔ قدیم است که از هر مکتبی از مکاتب فلسفه قولی را اخذ کردند و از مجموع آن ، اقوال فلسفه ای بوجود آوردند.
التقاءلغتنامه دهخداالتقاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فاهم رسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). فراهم رسیدن . (مصادر زوزنی ). باهم رسیدن . با هم پیوستن . (منتهی الارب ). بهم رسیدن . (ترجمان علام