الباقلغتنامه دهخداالباق . [ اُ ] (اِ) نام جامه ای معروف و بزبان (کذا) نیک را بدان تشبیه کرده اند و در فرهنگ علمی گفته است جامه یا کسوتی است معروف و تحقیق آنست که پاره ای جامه است
الباغلغتنامه دهخداالباغ . [ اُ ] (اِ) پیرایه که بر پشت یقه ٔ جامه دوزند و نوعی جامه ٔ زمستانی . (دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 196) : به اُلباغ نازک میان گفته ایم به پیراهن آرام جان
آلباقلغتنامه دهخداآلباق . (اِخ ) (دره ٔ...) نام دره ای است که خط سرحدی ایران و ترکیه از مشرق آن بامتداد رشته ٔ جبال کشیده میشود، میان گردنه ٔ کیکان و قله ٔ هراویل .
الباقی لدی التلاقیلغتنامه دهخداالباقی لدی التلاقی . [ اَ قی ل َ دَت ْ ت َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) آنچه مانده است هنگام دیدار (بجا آید یا پرداخت گردد). این جمله را غالباً پس از مذاکره ٔ پایان نیاف
حب الباقلاءالمصریلغتنامه دهخداحب الباقلاءالمصری . [ ح َب ْ بُل ْ ق ِ ئِل ْ م ِ ری ی ] (ع اِ مرکب ) وزنی است معمول طبیبان و آن مقدار دوازده قیراط است . و خود باقلاء مصری یا باقلاء قبطی نمفه آ
حب الباقلاءالیونانیلغتنامه دهخداحب الباقلاءالیونانی . [ ح َب ْ بُل ْ ق ِ ئِل ْ نی ی ] (ع اِ مرکب ) وزنی است معمول طبیبان و داروگران معادل شش قیراط.
باقیمانده، باقیماندهفرهنگ مترادف و متضادالباقی، بازمانده، باقی، به جای مانده، بقایا، بقیه، پسمانده، تتمه، مابقی، مازاد، مانده
الباقی لدی التلاقیلغتنامه دهخداالباقی لدی التلاقی . [ اَ قی ل َ دَت ْ ت َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) آنچه مانده است هنگام دیدار (بجا آید یا پرداخت گردد). این جمله را غالباً پس از مذاکره ٔ پایان نیاف
حب الباقلاءالمصریلغتنامه دهخداحب الباقلاءالمصری . [ ح َب ْ بُل ْ ق ِ ئِل ْ م ِ ری ی ] (ع اِ مرکب ) وزنی است معمول طبیبان و آن مقدار دوازده قیراط است . و خود باقلاء مصری یا باقلاء قبطی نمفه آ