الباتگنیلغتنامه دهخداالباتگنی . [ اَ ت ِ ] (اِخ ) نامی است که مردم اروپا بتصحیف محمدبن جابربن سنان الحرانی البتانی را داده اند.
آلباتنیوسلغتنامه دهخداآلباتنیوس . (اِخ ) آلباتنیی . مصحّف نام محمدبن جابربن سنان البتانی ، نزد اروپائیان .
آلباتنیوسلغتنامه دهخداآلباتنیوس . (اِخ ) آلباتنیی . مصحّف نام محمدبن جابربن سنان البتانی ، نزد اروپائیان .
باتنیلغتنامه دهخداباتنی . [ ت َن ْ نی ] (اِخ ) نام جد محمدبن مهناست .(منتهی الارب ). و محمد از روات است . نام مردی که نبیره اش محمدبن مهنا از روات حدیث است . (ناظم الاطباء).
ساتگنیلغتنامه دهخداساتگنی . [ گ ِ ] (اِ) قدحی باشد بزرگ . (لغت فرس اسدی ) (صحاح الفرس ). قدح و پیاله ٔ بزرگی باشد که بدان شراب خورند. (برهان ) (آنندراج ) : می بر آن ساعدش از ساتگن
مس مسلغتنامه دهخدامس مس . [ م ِ م ِ ] (اِ مرکب ) (در تداول عوام ) به آهستگی . باتأنی . باکاهلی . مس ّ و مِس ّ : پس نشست و نوشت بامس مس قصه را چند صورت مجلس . ملک الشعراء بهار (د
خالیلغتنامه دهخداخالی . (ع ص ) تهی . مقابل پر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 385) (فرهنگ نظام ). پرداخته . خِلْوْ. (منتهی الارب ) (دهار). خَلّی . (دهار) (منتهی ال