الامانلغتنامه دهخداالامان . [ اَ اَ ] (ع صوت ) کلمه ای است که وقت نزول حوادث گویند و معنی آن امان خواستن و فریاد کردن بود. (بهار عجم ) (آنندراج ) (ارمغان آصفی ). زنهار. زینهار : مرا کنف کفن است الغیاث از این موطن مرا مقر سقر است الامان از این منشا. <p class="
الامانفرهنگ فارسی عمیدپناه؛ زینهار؛ کلمهای که هنگام ترس و وحشت و احساس خطر برای پناهجویی و کمک خواستن به کار برده میشود: ◻︎ به کمندی درم که ممکن نیست / رستگاری به الامان گفتن (سعدی۲: ۵۳۶).
دارالامانلغتنامه دهخدادارالامان . [ رُل ْ اَ ] (اِخ ) کرمان و مولتان را گفته اند. (مسکوکات ایران رابینو ص 98).
دارالامانلغتنامه دهخدادارالامان . [ رُل ْ اَ ] (اِخ ) هندوستان را نیز گفته اند. (تذکره ٔ میخانه ص 323).
کالامانلغتنامه دهخداکالامان . (فرانسوی ، اِ) از مفردات پزشکی و از گیاهانی است که سرشاخه اش در طب مورد استفاده است . (کارآموزی داروسازی دکتر جنیدی ص 215). فوتنج نهری . حبق التمساح . حبق الماء. کلمنتون . نعناع بری . قلمنت . قلمنتون .