اقویلغتنامه دهخدااقوی . [ اَق ْ وا ] (ع ن تف ) قوی تر. بنیروتر. نیرومندتر. محکم تر. تواناتر و زورآورتر. (ناظم الاطباء). قوی تر و زورمندتر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : از ارکان ا
اغویلغتنامه دهخدااغوی . [ اَ وا ] (ع ن تف ) پرغوغاتر.- امثال :اغوی من غوغاء الجراد . (از مجمعالامثال میدانی ).
اقویالغتنامه دهخدااقویا. [ اَق ْ ] (از ع ، ص ، اِ) مردمان قوی و توانا و زورآور، ضد ضعفا. (ناظم الاطباء). زورمندان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به اقویاء شود.
اقویاءلغتنامه دهخدااقویاء. [اَق ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَوی ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نیرومندان . رجوع به قوی شود.
اقویلاسمونلغتنامه دهخدااقویلاسمون . [ اَقو ی ِ س َ ] (معرب ، اِ) روغن بلسان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنرا بعربی دهن البلسان خوانند. (برهان ).
اقویالغتنامه دهخدااقویا. [ اَق ْ ] (از ع ، ص ، اِ) مردمان قوی و توانا و زورآور، ضد ضعفا. (ناظم الاطباء). زورمندان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به اقویاء شود.
اقویاءلغتنامه دهخدااقویاء. [اَق ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَوی ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نیرومندان . رجوع به قوی شود.
اقویلاسمونلغتنامه دهخدااقویلاسمون . [ اَقو ی ِ س َ ] (معرب ، اِ) روغن بلسان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنرا بعربی دهن البلسان خوانند. (برهان ).
احمزلغتنامه دهخدااحمز. [ اَ م َ ](ع ن تف ) استوارتر. قوی تر. اشدّ. اشق . اقوی . امتن . وبدین معنی است حدیث ابن عباس : افضل الاعمال احمزها، وبروایتی افضل العبادات احمزها؛ ای اشقّ