اقعدلغتنامه دهخدااقعد. [ اَ ع َ ] (ع ص ، اِ) همنشین و قریب الاَّباء از جد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
عقادلغتنامه دهخداعقاد. [ ع َق قا ] (ع ص ) مبالغه است عاقد را. رجوع به عاقد شود. || سازنده و فروشنده ٔ نخها و تکمه ها. (از اقرب الموارد). علاقه بند.
عقادلغتنامه دهخداعقاد. [ ع ِ ] (ع اِ) نخی است که در آن مهره هایی باشد و به گردن کودک آویخته گردد. (از اقرب الموارد).
اقعدةلغتنامه دهخدااقعدة. [ اَ ع ِ دَ ] (ع اِ) ج ِ قَعود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قعود شود.
بنت اقعدی و قومیلغتنامه دهخدابنت اقعدی و قومی . [ ب ِ ت ُ اُ ع ُ وَ ] (ع ترکیب عطفی ) کسی که از شدت ضرب مضطرب گشته ، گاهی بایستد و گاهی بنشیند. (از المرصع).
اقعدةلغتنامه دهخدااقعدة. [ اَ ع ِ دَ ] (ع اِ) ج ِ قَعود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قعود شود.
بنت اقعدی و قومیلغتنامه دهخدابنت اقعدی و قومی . [ ب ِ ت ُ اُ ع ُ وَ ] (ع ترکیب عطفی ) کسی که از شدت ضرب مضطرب گشته ، گاهی بایستد و گاهی بنشیند. (از المرصع).
قعودلغتنامه دهخداقعود. [ ق ُ ] (ع مص ) نشستن . (منتهی الارب ). یا قعود نشستن از قیام است و جلوس نشستن از ضجعة و سجدة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). یقال : للقائم اقعد و للنائم
کبرلغتنامه دهخداکبر. [ ک ُ ب ُرر ] (ع اِ) کُبْر. کُبُرَّة. کِبْرَة. کلانتر قوم یا قریب تر آنها به جد اعلا.(از منتهی الارب ). بزرگتر یا اقعد و اقرب ایشان (قوم ) در نسب . (از اقر
مِرْصَادِفرهنگ واژگان قرآنكمين گاه (کلمه رصد به معناي آماده شدن براي مراقبت است و مرصد و مرصاد به معناي آن محلي است که براي مراقبت در آنجا قرار بگيرند مانند عبارت "و اقعدوا لهم کل مرصد