اقضمدیکشنری عربی به فارسیخاييدن , گاز گرفتن , کندن (با گاز يا دندان) , تحليل رفتن , فرسودن , مانند موش جويدن , ساييدن , لقمه يا تکه کوچک , گاز زدن , اندک اندک خوردن , مثل بز جويدن
اضمارلغتنامه دهخدااضمار. [ اِ ] (ع مص ) دردل نهان داشتن چیزی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اضمار ضمیر در نفس خود؛ نهان داشتن آن را. (از اقرب الموارد). مأخوذ ا
اقامةدیکشنری عربی به فارسیماندن , توقف کردن , نگاه داشتن , بازداشتن , توقف , مکث , ايست , سکون , مانع , عصاء , نقطه اتکاء , تکيه , مهار , حاءل , توقفگاه