تقاضا کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. مستدعی بودن، خواهش کردن، درخواست کردن، متمنی بودن ۲. مقتضی بودن، ایجاب کردن، اقتضا کردن
حکم کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. امر کردن، دستور دادن، فرمایش دادن، فرمودن، فرمان دادن ۲. رای صادر کردن، قضاوت کردن، داوری کردن ۳. فتوا دادن ۴. نظر دادن، رای دادن ۵. اقتضا کردن، ایجاب کردن ۶
ایجابفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. اقتضا کردن.۲. (حقوق) لازم کردن بیع.۳. پذیرفتن.۴. [مقابلِ سلب] (منطق) حکم به ثبوت محمول برای موضوع.
مصلحت بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی بودن، مصلحت اقتضا کردن، صلاح بودن، شرایط ایجاب کردن، نتیجه دادن، ضروری بودن، اقتضا کردن، اقتضا داشتن، ایجاب کردن، نیاز داشتن آدم خود را شناخت
طلبیدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. احضار کردن، خواندن ۲. تقاضا کردن، فرا خواندن، ۳. دعوت کردن، فراخوانی کردن ≠ راندن، طرد کردن ۴. خواستن، طلب کردن، ۵. جستن، جستوجو کردن ۶. اقتضا کردن، لازم داش