افگنده سملغتنامه دهخداافگنده سم . [ اَ گ َ دَ / دِ س ُ ] (ص مرکب ) عاجز و از حرکت بازمانده . (غیاث اللغات ). افکنده سم . رجوع به این کلمه شود.
افکنده سملغتنامه دهخداافکنده سم . [ اَ ک َ دَ / دِ س ُ ] (ص مرکب ) کنایه از عجز و زاری بسیار باشد. (برهان ) (هفت قلزم ). عاجزگشته . زارگشته . (ناظم الاطباء) : رخش بهرای زر بردن در پی
سم افکندهلغتنامه دهخداسم افکنده . [ س ُ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) افکنده ٔ سم . ستور که سم آن افتاده باشد. || کنایه از عاجز و درمانده از حرکت و رفتار. (آنندراج ). کنایه از لنگ و
افگندهلغتنامه دهخداافگنده . [ اَ گ َ دَ / دِ ] (ن مف ) افکنده . همان افکنده بمعنی انداخته شده و ساقط شده و پرت شده ، گسترده ، حذف شده ، از شمار خارج گشته است . رجوع به افکنده شود
واپس ماندهلغتنامه دهخداواپس مانده . [ پ َ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) بازمانده . عقب مانده : دلم را منزلی پیش است و واپس ماندگان از پس که راهش سنگلاخ است و سم افگنده است پالانی . خاقانی .ز
کاخلغتنامه دهخداکاخ . (اِ) کوشک باشد. (لغت فرس اسدی ). منظر باشد و کوشک را نیزگویند. (صحاح الفرس ). کوشک بلند. صرح . (زمخشری ). کوشک و قصر و عمارت بلند باشد. (برهان ). خانه ، ا
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (ص ، ق ، اِ) کل . تام . کامل . تمام . (ناظم الاطباء). تمام و غیر ناقص . (غیاث ). که کم نیست : سنگ این نانوا درست است . مقابل کم : وزن یا سنگ در
زماملغتنامه دهخدازمام . [ زِ ] (ع اِ) مهار و رشته که در جوف بینی شتر بندند و بر وی مهار بندند. ج ، ازمة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین ).
ترکلغتنامه دهخداترک . [ ت ُ ] (ص ، اِ) نقیض تازیک باشد. گویند ترکان از اولاد یافث بن نوح اند. (برهان ). نام طایفه ای است در ترکستان که تاتار و مغول و سایر اتراک از آن طایفه اند