افعللغتنامه دهخداافعل . [ اَ ع َ ] (ع ن تف ) (... تفضیل ) وزن صفت تفضیلی در لغت عرب و تأنیث آن بر وزن فعلی باشد چنانکه در: اکبر، کبری و غیره . و این صیغه دلالت دارد بر برتری مو
افعللغتنامه دهخداافعل . [ اِ ع َ ] (ع فعل امر) کن . بکن . که آنرا در استخاره بجای خیر گیرند و مقابل آن را شر دانند. (یادداشت مؤلف ) : لاتفعل و افعل نکند چندان سودچون با عجمی کن
افاللغتنامه دهخداافال . [ اِ ] (ع اِ) ج ِ اَفیل . شتران بچه که به سال یا زاید از آن درآمده و شتربچه از ماده جداشده . (آنندراج ). ج ِ افیل ، یعنی شتربچه که بسال دوم یا زاید از آن
عفاللغتنامه دهخداعفال . [ ع َ ل ِ ] (ع اِ) دشنام است مر زنان را. (منتهی الارب ). شتم است زن را و آن خاص نداست . گویند: یا عفال . (از اقرب الموارد).
افعل التفضیلفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدر دستور زبان عربی، اسم تفضیل؛ صفت؛ اسمی یا وصفی که به برتری داشتن موصوفش بر غیر در صفتی دلالت کند. Δ وزن آن در عربی برای مذکر، افعل و برای مؤنث، فُعْلی ا
اعلابلغتنامه دهخدااعلاب . [ اَ ] (اِخ ) زمینی است ازآن عک بن عدنان میان مکه و ساحل که در حدیث ارتداد از آن ذکری شده است . (از معجم البلدان ).
افعل التفضیلفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدر دستور زبان عربی، اسم تفضیل؛ صفت؛ اسمی یا وصفی که به برتری داشتن موصوفش بر غیر در صفتی دلالت کند. Δ وزن آن در عربی برای مذکر، افعل و برای مؤنث، فُعْلی ا
ذوعوضلغتنامه دهخداذوعوض . [ ع َ ] (ع اِ مرکب )افعل ذاک من ذی عوض ؛ از سر نو بکن این کار را. (منتهی الارب ). و ابن الاثیر در المرصع آرد که عرب گوید: خذها الی عشر من ذی عوض ، مثل ا
هلکلغتنامه دهخداهلک . [ هَُ ل ُ ] (ع ق ) افعل ذلک اما هلکت هلک ؛ یعنی انجام میدهم آن را به هر طور و به هر حال که باشد. (منتهی الارب ).
ذاتالرقاعفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنوعی استخاره که بر چند تکه کاغذ کلمۀ افعل (بکن) و بر چند تکۀ دیگر کلمۀ لاتفعل (نکن) مینویسند و آنها را تا میکنند و در زیر جانماز میگذارند و پس از خواندن نماز