افضل الدولةلغتنامه دهخداافضل الدولة. [ اَ ض َ لُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) محمدبن ابی الحکم عبد... کنیت او ابوالمجد است . رجوع به ابوالمجد و محمدبن ابی الحکم و عیون الاخبار و قاموس الاعلام ترک
افضل الدولةلغتنامه دهخداافضل الدولة. [ اَ ض َ لُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) یا افضل الملک پسر سوم مرحوم آخوندملامحمد جعفر که بقولی در 1267 هَ . ق . تولد یافت و از نزدیکان سیدجمال الدین اسدآبادی
افضل الدولةلغتنامه دهخداافضل الدولة. [ اَ ض َ لُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) یکی از ملوک سلسله ٔ نظام حیدرآباد هند است . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
افضل الدین مصریلغتنامه دهخداافضل الدین مصری . [ اَ ض َ لُدْ دی ن ِ م ِ ] (اِخ )همان افضل الدین خونجی است . رجوع به این کلمه شود.
افضل الدینلغتنامه دهخداافضل الدین . [ اَ ض َ لُدْ دی ] (اِخ ) لقب ازرقی معروف است . رجوع به ازرقی شود.
افضل الاشکاللغتنامه دهخداافضل الاشکال . [ اَ ض َ لُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) کنایه از شکل مدور که گرد میباشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
افضل الدینلغتنامه دهخداافضل الدین . [ اَ ض َ لُدْ دی ](اِخ ) محمد کاشانی . رجوع به افضل و باباافضل شود.
افضل الدین خاقانیلغتنامه دهخداافضل الدین خاقانی . [ اَ ض َ لُدْدی ] (اِخ ) بدیل علی خاقانی شاعر معروف . رجوع به افضل و خاقانی در این لغت نامه و نفحات الانس ص 396 شود.
ابوالمجدلغتنامه دهخداابوالمجد. [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) افضل الدوله . رجوع به محمدبن ابی الحکم عبداﷲ... شود.
محمدلغتنامه دهخدامحمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابوالحکم بن مظفربن عبداﷲ باهلی اندلسی ، مکنی به ابوالمجد و ملقب به افضل الدوله . پدرش ابوالحکم دمشقی از اطبای معروف بود. ابو
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد ایزدیار، معروف بفرید کافی وزیر. عوفی در لباب الألباب ج 1 ص 120 ببعد آرد: الصدر الاجل شرف الدولة و الدین سید الکتاب فریدالزّمان
ابیوردیلغتنامه دهخداابیوردی . [ اَ وَ ] (اِخ ) محمدبن احمد الأبیوردی الکوفنی و کوفن یکی از قراء ابیورد است و یاقوت گوید: ابوالمظفر محمدبن ابی العباس احمدبن محمد ابی العباس احمدبن
ادبلغتنامه دهخداادب . [ اَ دَ ] (ع اِ) (معرب از فارسی ) فرهنگ . (مهذب الاسماء).پرهیخت . دانش . (غیاث اللغات ). ج ، آداب : چه جوئی آن ادبی کآن ادب ندارد نام چه گوئی آن سخنی کان