افضاللغتنامه دهخداافضال . [ اِ ] (ع مص ) نیکویی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (تفلیسی ) : واجب نبود بکس بر افضال و کرم واجب باشد هرآینه شکر نعم تقصیر نکرد خواجه در ناواجب من در واجب چگونه تقصیر کنم . رودکی (از یادد
افضالفرهنگ فارسی معین( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) افزون کردن . 2 - نیکویی و احسان کردن . 3 - سپاس نهادن . 4 - برتری داشتن . 5 - (اِمص .) بخشش . ج . افضالات .
افضال کردنلغتنامه دهخداافضال کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بخشش کردن . انعام و احسان کردن : توقع است ز انعام دایم المعروف ز بهر آنکه نه امروز میکند افضال .سعدی .
افضللغتنامه دهخداافضل . [ اَ ض َ ] (اِخ ) ملک ناصرالدین محمدبن ملک مؤید،ابوالفداء اسماعیل . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
افضللغتنامه دهخداافضل . [ اَ ض َ ] (اِخ ) ابن قاضی محمد ملقب به نظام الدین . وی المصادر زوزنی را بخط نسخ نوشته و نسخه ٔ آن در کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار موجود است . رجوع به فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار ج 2 ص 284</spa
افضللغتنامه دهخداافضل . [ اَ ض َ ] (اِخ ) خواجه افضل الدین کشی . وی از جمله ٔ دانشمندان بود و پیوسته بلوازم افاده قیام می نمود. (حبیب السیر ص 118).
افضللغتنامه دهخداافضل . [ اَ ض َ ] (اِخ ) خواجه ... وی کرمانی است . او جوانی کریم و خوش خلق بودو در حساب ضرب و قسمت بی نظیر و در صفت عدالت و نصفت دلپذیر، و از جفای اعدا ترک وزارت نمود و بعراق رفت و سلطان یعقوب هرچند تکلیف وزارت عراق باو نمود اصلاقبول ننمود. وی شعر می سرود و این مطلع از او است
دام افضالهلغتنامه دهخدادام افضاله . [ م َ اِ ل ُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) پیوسته باد افضال او. بردوام باد افزونی دادن او. جاودان باد برتری دادنش .
افضال کردنلغتنامه دهخداافضال کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بخشش کردن . انعام و احسان کردن : توقع است ز انعام دایم المعروف ز بهر آنکه نه امروز میکند افضال .سعدی .
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد معروف به ابن المدبر کاتب . او نقله را از مال و افضال خود بسیار بخشید. (عیون الانباء ج 1 ص 206).
دایم المعروفلغتنامه دهخدادایم المعروف . [ ی ِ مُل ْ م َ ] (ع ص مرکب ) پیوسته سرشناس . همیشه زبانزد. همه گاه شناخته شده : توقعست ز انعام دایم المعروف زبهر آنکه نه امروز میکند افضال .سعدی .
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد. معروف بأبن مدبر کاتب . او بنقله ٔ کتب بعربی از مال خویش صلات میداد و افضال وی در حق آنان بسیار بود. (عیون الانباء ج 1 ص 206).
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سلطان صلاح الدین ملک المحسن . وی استماع حدیث کرد و بسیار نوشت و مردی متواضع و متزهّد بود بر محدثین افضال بسیار میکرد و مایل بتشیع بود و به سال 634 هَ . ق . درگذشت .
سدتلغتنامه دهخداسدت . [ س ُدْ دَ ] (از ع ، اِ) سدة. بیماریی که سبب بستن راه تنفس شود : مدتها در مضایق آن سدت و مفالق آن کربت بماندم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 17). رجوع به سدة شود. || در خانه : و این حسنه با سواب
افضال کردنلغتنامه دهخداافضال کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بخشش کردن . انعام و احسان کردن : توقع است ز انعام دایم المعروف ز بهر آنکه نه امروز میکند افضال .سعدی .