افشانلغتنامه دهخداافشان . [ اَ ] (نف مرخم ، ن مف مرخم ، اِمص ) پراکنده . منتشر. متفرق . پاشان . (ناظم الاطباء). افشانیده شده . (آنندراج ). ریزان . ریزنده . (از مؤید الفضلاء).- ا
افشانفرهنگ انتشارات معین( اَ ) (ری . اِفا.) در بعضی کلمات مرکب به معنی افشاینده آید: آتش فشان ، گل افشان ، زرافشان .
افشانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پراکنده؛ پریشان: زلف افشان.۲. (بن مضارعِ افشاندن) = افشاندن۳. افشاننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آتشافشان، بذرافشان، دُرافشان، شکرافشان، گلافشان.۴. افشاندن
افشان زدنلغتنامه دهخداافشان زدن . [ اَ زَ دَ ] (مص مرکب ) لرزان کردن . پراکنده کردن . || محلول طلا و نقره پاشیدن .کنایه است از گلهای رنگارنگ شکوفانیدن : نظاره ٔ چمن اردیبهشت خوش باشد
افشان کردنلغتنامه دهخداافشان کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پراکنده کردن . متفرق ساختن : برزم آسمان را خروشان کندچو بزم آیدش گوهر افشان کند. فردوسی .خم آرد ز بالای او سروبن در افشان