افشارلغتنامه دهخداافشار. [ اَ ] (اِخ ) طایفه ای از ترکان چادرنشین که در بیشتر خاک ایران پراکنده اند و دارای چندین تیره اند. (از ناظم الاطباء). خاندان معروف افشاریه یعنی نادرشاه و
افشارلغتنامه دهخداافشار. [ اَ ] (اِمص ) فشار. انضغاط. (از فرهنگ فارسی معین ). || خلانیدن . (آنندراج ) (برهان ). || افشردن ، یعنی آب از چیزی بزور دست گرفتن . (برهان ). || ریختن پی
افشاریهلغتنامه دهخداافشاریه . [ اَ ری ی َ ] (اِخ ) نام سلسله ای از پاشاهان ایران که پس از صفویه از 1148 تا 1210 هَ . ق . سلطنت کرده اند. رجوع به نادرشاه افشار شود.
افشاردنلغتنامه دهخداافشاردن . [ اَ دَ ] (مص ) شپلیدن . (از آنندراج ). فشار دادن . (ناظم الاطباء) : بمستی و بهشیاری بگاه خواب وبیداری همی تا از منش پالان و افسارست افشارم . سوزنی .آ
افشاریفرهنگ انتشارات معین( ~.) (ص نسب .اِمر.) یکی از آوازهای ایرانی ، مغموم و دردناک ، از متعلقات شور.
افشاریهلغتنامه دهخداافشاریه . [ اَ ری ی َ ] (اِخ ) نام سلسله ای از پاشاهان ایران که پس از صفویه از 1148 تا 1210 هَ . ق . سلطنت کرده اند. رجوع به نادرشاه افشار شود.
افشاردنلغتنامه دهخداافشاردن . [ اَ دَ ] (مص ) شپلیدن . (از آنندراج ). فشار دادن . (ناظم الاطباء) : بمستی و بهشیاری بگاه خواب وبیداری همی تا از منش پالان و افسارست افشارم . سوزنی .آ