افسون پردازلغتنامه دهخداافسون پرداز. [ اَ پ َ ] (نف مرکب ) ساحر و عزائم خوان . فسون پرداز. (آنندراج ). افسون ساز. و رجوع به افسون ساز شود.
افسون پرداختنلغتنامه دهخداافسون پرداختن . [ اَ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) فسون پرداختن . جادو کردن . مکر و حیله کردن .
افسونفرهنگ مترادف و متضاد۱. جادو، سحر، طلسم، عزیمت، فسون ۲. تزویر، حیله، دوال، شعبده، مکر، نیرنگ ۳. عشوه، قر، کرشمه
افسون سازلغتنامه دهخداافسون ساز. [ اَ ] (نف مرکب ) ساحر و عزائم خوان . افسون پرداز. افسون خوان . افسون گر. افسون پژوه . (آنندراج ).
فسون خوانلغتنامه دهخدافسون خوان . [ ف ُ خوا / خا] (نف مرکب مرخم ) فسون خواننده . فسونگر : دشمن از آن گل که فسون خوان بدادترس بر او چیره شد و جان بداد. نظامی .آن فسون خوانان که در تن
خوانلغتنامه دهخداخوان . [ خوا / خا ] (نف مرخم )مخفف خواننده و همواره بصورت مرکب استعمال میشود.- آفرین خوان ؛ آنکه تحسین کند. آنکه آفرین گوید : نظامی چو دولت در ایوان اوشب و روز
صنعتلغتنامه دهخداصنعت . [ ص َ ع َ ] (ع اِ) پیشه و هنر. (غیاث اللغات ) : روزگاری پیشمان آمد بدین صنعت [ شاعری ] همی هم خزینه هم قبیله هم ولایت هم لوی . منوچهری .درین بام گردان و
پیرایهلغتنامه دهخداپیرایه . [ را ی َ / ی ِ ] (اِمص ) آرایش و زیور باشد از طرف نقصان همچون سرتراشیدن و اصلاح کردن و شاخهای زیادتی درخت را بریدن . (برهان ). || (اِ) پیراهه . (شرفنام