افسلغتنامه دهخداافس . [ اَ ف ِ ] (اِخ )از شهرهای قدیم و معروف یونان که به یونانی افسوس وبه فرانسه افز گفته میشود. این شهر جزو مستعمرات یونانی ایران در زمان کوروش بود و از شهرها
عفسلغتنامه دهخداعفس . [ ع َ ] (ع مص ) بازداشتن . (منتهی الارب ). حبس . (از اقرب الموارد). || خوار و حقیر ساختن . (منتهی الارب ). خوار داشتن . (المصادر زوزنی ). || سخت راندن .(م
عفصلغتنامه دهخداعفص . [ ع َ ] (ع اِ) مازو که از آن سیاهی سازند، مولد است یا عربی . (منتهی الارب ). بار درخت بلوط، واحد آن «عفصة» است و آن مولد می باشد و ازکلام اهل بادیه نیست .
عفصلغتنامه دهخداعفص . [ ع َ ] (ع مص ) برکندن . (منتهی الارب ). قلع. (از اقرب الموارد). || غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن . || پیچ دادن کسی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب المو
عفصلغتنامه دهخداعفص . [ ع َف َ ] (ع اِمص ) پیچیدگی بینی و گرفتگی آن . (منتهی الارب ). التواء و پیچیدگی در بینی . (از اقرب الموارد).
عفصلغتنامه دهخداعفص . [ع َ ف ِ ] (ع ص ) تندمزه و گویند طعام عفص ؛ یعنی طعامی که در آن قبض باشد. (از منتهی الارب ). «عفوصة»دار. (از اقرب الموارد). هر چیز که مزه ٔ آن تلخ و ترش ب
افسار کردنلغتنامه دهخداافسار کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مهار کردن . افسار زدن . || کنایه از جلوگیری کردن از افسار گسیختگی و لاابالی گری .
افسار کردنلغتنامه دهخداافسار کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مهار کردن . افسار زدن . || کنایه از جلوگیری کردن از افسار گسیختگی و لاابالی گری .