افزون نانلغتنامه دهخداافزون نان . [ اَ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مایه ٔ خمیر. (فرهنگ شعوری ). خمیرمایه . (ناظم الاطباء).
افزونلغتنامه دهخداافزون . [ اَ ] (اِخ ) از بلاد قدیم آسیای صغیر در ایونیا. که در 60هزارگزی ازمیر کنونی بوده است . (از تاریخ تمدن قدیم فوستل دوکولانژ). و رجوع به ایونیا شود.
افزونلغتنامه دهخداافزون . [ اَ ] (اِخ ) ناصرالدین ، از آل کسری . وی از محتشمان و صاحب منصبان کرمان بود و چندی وزارت بهرامشاه داشت . رجوع به بدایعالازمان فی وقایع کرمان ص 44، 55 و
افزونلغتنامه دهخداافزون . [ اَ ] (ص ) فزون . بسیار. (آنندراج ). علاوه . اضافه . (ناظم الاطباء).زیاده است . (فرهنگ شعوری ) (مجمع الفرس اسدی ). فزون .بیش . زیادت . مقابل کم . زایده
افزونلغتنامه دهخداافزون . [ اَ ] (ص ) فزون . بسیار. (آنندراج ). علاوه . اضافه . (ناظم الاطباء).زیاده است . (فرهنگ شعوری ) (مجمع الفرس اسدی ). فزون .بیش . زیادت . مقابل کم . زایده
نماز کردنلغتنامه دهخدانماز کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصلیة. (دهار). تسبیح . (تاج المصادر بیهقی ). نماز خواندن . نماز گزاردن . نماز گذاشتن . فریضه ٔ صلاة ادا کردن : باز منصور ب
نمودنلغتنامه دهخدانمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص ) نشان دادن . ارائه دادن : بپرسید از او راه فرزند خردسوی بابکش راه بنمود گرد. فردوسی .وگر نیست فرمای تا بگذرم نمائی ره کشور د
جروکهلغتنامه دهخداجروکه . [ ج َ ] (اِ) کلمه ای است هندی به معنی غرفه . (از آنندراج ) : بر سفره ٔ شه قلیه ٔ گوناگون بودچون خشکه پلا و نان ز حد افزون بودخوانی که ز سفره ای کشند از
خورشلغتنامه دهخداخورش . [ خوَ / خ ُ رِ ] (اِ) غذا. طعام . (ناظم الاطباء). قوت . خوردنی . (یادداشت بخط مؤلف ) : چهل روز افزون خورش برگرفت بیامد دمان تا چه بیند شگفت . فردوسی .هم