افزارلغتنامه دهخداافزار. [ اَ ] (اِ) کفش و پای افزار. (از آنندراج ) (برهان ) (هفت قلزم ). کفش . (از ناظم الاطباء). بمعنی کفش که پای افزار گویند. (جهانگیری ) : همو کلاه سری میدهد
افزارلغتنامه دهخداافزار. [ ] (اِخ ) محلی است بمساحت 62هزار گز در 15هزار گز از قریه ٔ نیم ده الی تنگه کلا و از من کنو الی کردل . حدود آن از شمال بلوک قیر و کارزین از مشرق جویم از
افزار پزشکیmedical deviceواژههای مصوب فرهنگستانابزار یا کاشتینه یا واکنشگر یا هر چیزی شبیه به آنها، بهغیراز دارو و مواد شیمیایی، که در بدن قرار میگیرد و از آن برای تشخیص یا جلوگیری یا درمان بیماری استفاده
افزار دستیابیaccesswareواژههای مصوب فرهنگستاننرمافزاری که دستیابی به شبکه را برای کاربران مُجاز فراهم میسازد
ساطورفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهافزار آهنی پهن و دستهدار شبیه کارد که قصابان با آن استخوان را میشکنند.
چکانه 1dripperواژههای مصوب فرهنگستانافزار دمآوری قهوه بهروش چکهای متـ . چکانۀ قهوه coffee dripper
افزاردانلغتنامه دهخداافزاردان . [ اَ ] (اِ مرکب ) جای دیگ افزار. مقزحه . (یادداشت دهخدا). توبره و جعبه ای که در آن صنعتگران و پیشه وران افزار و آلات خود نهند. (از ناظم الاطباء).
افزارمندلغتنامه دهخداافزارمند. [ اَ م َ ] (ص مرکب ) افزاراومند. کسی که کارهائی را بوسیله ٔ افزار و آلات انجام میدهد. کارگری که بوسیله ٔ افزار کار می کند. کارگر و عمله که با افزار کا