افروختهلغتنامه دهخداافروخته . [ اَ ت َ / ت ِ ] (ص ) مشتعل شده . (ناظم الاطباء). مشتعل شده . شعله ور. (فرهنگ فارسی معین ). فروزان . ملتهب . وهاج . مسجور. (یادداشت دهخدا) : نیستان سر
افروخته شدنلغتنامه دهخداافروخته شدن . [ اَ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) روشن شدن . شعله ور گردیدن . شاد شدن . گلگون گردیدن . وقدة. توهج . وقد. توقد. وقود. (تاج المصادر بیهقی ) (المصاد
سُجِّرَتْفرهنگ واژگان قرآنافروخته شد (در عبارت "إِذَا ﭐلْبِحَارُ سُجِّرَتْ "تسجير و افروختن درياها ، به دو معنا تفسير شده ، يکي افروختن دريايي از آتش و دوم پر شدن درياها از آتش -از کلمه
يُسْجَرُونَفرهنگ واژگان قرآنافروخته مي شوند (از کلمه سجر که در اصل به معناي افکندن هيزم است در آتشي که زياد باشد ، مانند آتش تنور که با هيزم افروخته شود)