افرنجهلغتنامه دهخداافرنجه . [ ] (اِ) بمعنی زیب و فر. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) : فر و افرنگ به تو گیرد دین منبر از خطبه ٔ تو آراید. دقیقی (از آنندراج ).ز حسن روی تو دارد عروس
افرنجهلغتنامه دهخداافرنجه . [ اَ رَ ج َ ] (اِخ ) (دریای ...) نام دریائی در دیار فرنگ : ز دریای افرنجه تا رود نیل بجوش آمد از بانگ طبل رحیل .نظامی .
افرنجهلغتنامه دهخداافرنجه . [ اَ رَ ج َ ] (اِخ ) نام شهریست که نوشیروان آباد کرده بود، در کنار دریای مصر و مادر عذرا از آن شهر است . (برهان ) (آنندراج ). نام شهریست که مادر عذرا م
افرنجهلغتنامه دهخداافرنجه . [ اِ رَ / رِ ج َ ] (اِخ ) گروهی است از مردم ، معرب افرنگ . (منتهی الارب ). ملت بزرگی که آنان را شهرهای وسیع و کشورهای بسیاری است و ایشان نصارا هستند و
افرنجةلغتنامه دهخداافرنجة. [ اَ رَ ج َ ] (ع اِ) معرب افرنگ و بمعنای آن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فیروزآبادی ). افرنج . معرب فرنگ . سرزمین اروپائیان غربی را مسلمانان افرنجه نامی
افرنجاملغتنامه دهخداافرنجام . [ اِ رِ ] (ع مص ) از بیرون سوخته گوریدن گوشت و بریان شدن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
افرنجشلغتنامه دهخداافرنجش . [ ] (اِ) نوعی معدنی است که در معدن زرنیخ بود. مثقالی از آن بر پنجاه مثقال مس نهند سفید و نرم شود. (از نزهةالقلوب ).
افرنجلغتنامه دهخداافرنج . [ اَ رَ ] (ع اِ) معرب افرنگ و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). اَفرِنگ . (ناظم الاطباء). افرنگ همانا بمعنی فرنگ است . (آنندراج ). رجوع به فرنگ و افرنگ شود.
افرنجلغتنامه دهخداافرنج . [ اِ رَ ] (معرب ، اِ) معرب فرانک یا فرنگ . یکی از قدیمترین جایها که این کلمه در میان مسلمین مستعمل شده است ، در ترجمه ٔ دیسقوریدوس است که بزمان متوکل عب
افرنجةلغتنامه دهخداافرنجة. [ اَ رَ ج َ ] (ع اِ) معرب افرنگ و بمعنای آن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فیروزآبادی ). افرنج . معرب فرنگ . سرزمین اروپائیان غربی را مسلمانان افرنجه نامی
غلجسکشلغتنامه دهخداغلجسکش . [ ] (اِخ ) ناحیتی است میان افرنجه و اندلس نزدیک به سکونس . رجوع به حدود العالم چ سیدجلال الدین طهرانی چ 1352 هَ . ق . ص 104 و 106 شود.
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن عمربن کثیر البصری ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالفداء. او راست :رسالة الاجتهاد فی طلب الجهاد و آنرا آنگاه که افرنجه قلعه ٔ ایاس را