افحشلغتنامه دهخداافحش . [ اَ ح َ ] (ع ن تف ) فاحش تر. بدتر. گزاف تر. (یادداشت بخط مؤلف ). آشکارتر. واضح و بیّن تر: غبن فاحش بل افحش . و اسقاط کافه ٔ خیارات و ادعای غبن و لو کان
طیلغتنامه دهخداطی . [ طَ ] (اِخ )نامش جلهم بن اددبن زیدبن یشحب صالح بن افحشدبن سام بن نوح . نیای قبیله ٔ طی و نسبت بدان طائی است و گویند ازین قبیله سه تن پدید آمده اند که هر ی
شنظرةلغتنامه دهخداشنظرة. [ ش َ ظَ رَ ](ع مص ) دشنام دادن و فحش گفتن . یقال : شنظر بهم شنظرةً؛ اذا شتمهم و افحش علیهم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) دشنام . (منتهی ال
اذرعلغتنامه دهخدااذرع . [ اَ رَ ] (ع ص ) مُقْرِف . آنکه پدرش بنده و مادرش آزاد بود یا آنکه پدرش عربی و مادرش داه آزاد یعنی مولاة باشد. || مرد فصیح . || اسپ بدنژاد. || (ن تف ) نع
عرابةلغتنامه دهخداعرابة. [ ع َ / ع ِ ب َ ] (ع اِ) فحش . || بدگوئی . (منتهی الارب ). || اسم است اعراب را. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || فحش دهنده . (اقرب الموارد). ج ، عرابات .