افتقارلغتنامه دهخداافتقار. [ اِ ت ِ ] (ع مص )نیازمند گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حاجت بکسی پیدا کردن . و به این معنی با «الی » متعدی شود. (از اقرب الموارد).
افتقارفرهنگ انتشارات معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ندار شدن ، نیازمند گشتن . 2 - (اِمص .) فقر، تهیدستی .
افتقار آوردنلغتنامه دهخداافتقار آوردن . [ اِ ت ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) عجز و نیاز آوردن . اظهار احتیاج کردن : ما عشق ترا بیادگار آوردیم بر خاک تو عجز و افتقار آوردیم .
افتقار آوردنلغتنامه دهخداافتقار آوردن . [ اِ ت ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) عجز و نیاز آوردن . اظهار احتیاج کردن : ما عشق ترا بیادگار آوردیم بر خاک تو عجز و افتقار آوردیم .
حاجتمندیلغتنامه دهخداحاجتمندی . [ ج َ م َ ] (حامص مرکب ) نیاز. افتقار.احتیاج : و گفته اند: «حاجتمندی دوم اسیری است ». (قابوسنامه ). باب اول اندر شناختن سبب حاجتمندی مردم و دیگر جانو
طبل خواریلغتنامه دهخداطبل خواری .[ طَ خوا / خا ] (حامص مرکب ) مفت خواری : چون به انبازیست دنیا برقرارهر کسی کاری گزیند زِ افتقارطبل خواری در میانه شرط نیست راه سُنت کار و مکسب کرد نی
احتیاجلغتنامه دهخدااحتیاج . [ اِ ] (ع مص ) نیازمند گشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر). نیازمند شدن . حاجتمند شدن . افتقار. فقر. بی چیزی .حاجت . حاجتمندی . حاجتومندی . نیازومندی : آنچه
عجز آوردنلغتنامه دهخداعجز آوردن . [ ع َ وَ دَ ] (مص مرکب ) درماندگی نمودن . ناتوانی کردن . ناتوان بودن : ما عشق ترا به یادگار آوردیم بر خاک تو عجز و افتقار آوردیم .