افاقةلغتنامه دهخداافاقة. [ اِ ق َ ] (ع مص ) در زه نهادن سوفار تیر را تا سر کند. (از منتهی الارب ). در زه نهادن سوفار تیر را. (از ناظم الاطباء). فوق تیر بر زه نهادن تا تیراندازی ک
افاقةلغتنامه دهخداافاقة. [ اِ ق َ] (اِخ ) یوم ...، یکی از ایام عرب است . و این وقعه در موضعی بنام افاقه روی داد. و بسطام بن قیس بن مسعود شیبانی بر بنی یربوع غارت برد و لشکر آنها
افاقةلغتنامه دهخداافاقة. [ اُ ق َ ] (اِخ ) نام موضعی در کوفه و آبی مر بنی یربوع را. (از ناظم الاطباء). موضعی است از اراضی حزن نزدیک به کوفه . و مفضل گوید: آبی است بنی یربوع را. و
عفاقةلغتنامه دهخداعفاقة. [ ع َف ْ فا ق َ ] (ع اِ) کون . (منتهی الارب ). اِست . (بحر الجواهر) (از اقرب الموارد). و به شخص ضارط گویند کذبت عفاقتک .(از منتهی الارب ) (از بحر الجواهر
افاقهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بهبود یافتن؛ رو به تندرستی نهادن بیمار.۲. (اسم) [عامیانه] اثر؛ نتیجۀ خوب؛ فایده.
افاقهفرهنگ انتشارات معین(اِ قِ) [ ع . افاقة ] 1 - (مص ل .) بهبود یافتن . 2 - به هوش آمدن . 3 - (اِمص .) بهبود. 4 - گشایش .
افاقه بخشیدنلغتنامه دهخداافاقه بخشیدن . [ اِ ق َ / ق ِ ب َ دَ ] (مص مرکب ) بهوش آوردن . بهبود دادن . خلاص و آرامش دادن . و رجوع به افاقة شود.
افاقه حاصل کردنلغتنامه دهخداافاقه حاصل کردن . [ اِ ق َ / ق ِ ص ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بهوش آمدن . بخود آمدن . صحت یافتن . بهبود یافتن .
افاقهفرهنگ انتشارات معین(اِ قِ) [ ع . افاقة ] 1 - (مص ل .) بهبود یافتن . 2 - به هوش آمدن . 3 - (اِمص .) بهبود. 4 - گشایش .
استفاقهلغتنامه دهخدااستفاقه . [ اِ ت ِ ق َ ] (ع مص ) افاقه . به شدن گرفتن بیمار. صحت روی کردن بیمار را. || بهوش آمدن مست و جز آن . (منتهی الارب ). با هوش آمدن . (تاج المصادر بیهقی