اعیادلغتنامه دهخدااعیاد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عید، روز فراهم آمدن قوم . روز جشن اهل اسلام . (آنندراج ). ج ِ عید. (ناظم الاطباء). ج ِعید، خوی گرفته و هرچه بازآید از اندوه و بیماری و
اعیانلغتنامه دهخدااعیان . [ اَ ] (ع اِ، ص ) ج ِ عَین . بزرگان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (مؤیدالفضلاء) (کشاف اصطلاحات الفنون ). ج ِ عَین ، بمعنی شریف و گرامی قوم . (منتهی الارب
اعادهلغتنامه دهخدااعاده . [ اِ دَ ] (ع مص ) مکرر کردن . (فرهنگ نظام ). دوباره . (ناظم الاطباء). مکرر کردن : دیروز هرچه مطلب خود را اعاده کردم کسی گوش نداد. (فرهنگ نظام ). تکرار ک
پهایلغتنامه دهخداپهای .[ پ ُ ی َ ] (اِخ ) از اعیاد هندوان در روز پانزدهم که قمر در منزل «یوتی » است . (ماللهند بیرونی ص 288).
فاسخلغتنامه دهخدافاسخ . [ س ِ ] (اِخ ) یکی از اعیاد یهود، و بصورت فصح نیز ضبط شده است .لفظ فصح تعریب فِسْخ عبرانی است . (اقرب الموارد).