اعور شنیلغتنامه دهخدااعور شنی . [ اَع ْ وَ رِ ش َن ْ نی ] (اِخ ) وی از قبیله ٔ شن بود. رجوع به البیان و التبیین ج 1 ص 151 و 439 شود.
اعورلغتنامه دهخدااعور. [ اَع ْ وَ ] (اِخ ) محمدبن عمربن محمدبن علی شیرازی سرخسی مکنی به ابوالفتح ، به این نام شهرت دارد. وی بدست طایفه ٔ غزدر رجب سال 540 هَ . ق . صبراً (یعنی زن
اعورلغتنامه دهخدااعور. [ اَع ْ وَ] (ع ص ، اِ) شخص یک چشم . (غیاث اللغات ). مرد یک چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یک چشم . (مصادر زوزنی ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خط
اعورلغتنامه دهخدااعور. [ اَع ْ وَ ] (اِخ ) ابراهیم بن احمدبن عبداﷲ مستملی همدانی مکنی به ابواسحاق ، به این نام شهرت دارد. وی بسال 355 هَ . ق . درگذشت . (از لباب الانساب ).
اعورلغتنامه دهخدااعور. [ اَع ْ وَ ] (اِخ ) ابوالاعور سلمی . از سرداران معاویه در جنگ صفین و جنگ قسطنطنیه بود. رجوع به تاریخ اسلام فیاض ص 135 و 142 و عقدالفرید ج 4 ص 51 شود.
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) الاعور. از فقهاءِ تابعینی است که در کوفه زندگی کردند. ابواسحاق گوید در کوفه ، در باب فرائض کسی از عبیده و حارث اعور اعلم نبود. ابن سیرین گو
سهللغتنامه دهخداسهل . [ س َ ] (اِخ ) سهل بن بشربن هانی یا هایا الیهودی ، مکنی به ابوعثمان . او در خدمت طاهربن الحسین الاعور و سپس نزد حسن بن سهل بود و او یکی از دانشمندان عصر خ
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) جرجانی (سید...) بن حسن بن محمدبن محمودبن احمد حسینی مکنی به ابوابراهیم و ابوالفضائل و ملقب به زین الدین (یا شرف الدین ). در نامه ٔ دانشو
دجاللغتنامه دهخدادجال . [ دَج ْ جا / دَ جا ] (اِخ ) مردی کذاب که در آخرالزمان ظهور کند و مردم را بفریبد کنیت او ابویوسف است . رأس الکفر. (منتهی الارب ). مطموس العین . (منتهی ال
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن خالد ضریر بغدادی مکنی به ابوسعید. یاقوت گوید: رأیت فی فوائد ابی الحسین احمدبن فارس بن زکریا اللغوی صاحب کتاب المجمل ما صورته : وجدت