اعوازلغتنامه دهخدااعواز. [ اِع ْ ] (ع مص ) درویش گردیدن : اعوز الرجل اعوازاً؛ درویش گردید.(منتهی الارب ). درویش و محتاج شدن . (آنندراج ). درویش گردیدن . (ناظم الاطباء). بی چیز و
اعواضلغتنامه دهخدااعواض . [ اَع ْ ] (ع اِ) ج ِ عِوَض ، آنچه بجای دیگری آید و بدل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ِ عِوَض جانشین . بدل . (از اقرب الموارد).
درویش شدنلغتنامه دهخدادرویش شدن . [ دَرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مسکین شدن . بی چیز گشتن . نادار شدن . فقیرشدن . بی نوا گشتن . ابلاط. ارماد. ارمال . ازهاد. اصرام . اصفار. (تاج المصادر بی
دشوار شدنلغتنامه دهخدادشوار شدن . [ دُش ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سخت شدن . متعسر شدن . دشخوار شدن . احتکال . استشراء. استعایة. استعسار. اعتیاص . اعواز. اعیاء. اقذعلال .(منتهی الارب ). ا