اعنیلغتنامه دهخدااعنی . [ اَ ] (ع فعل ، حرف تفسیر) قصد میکنم ومراد میدارم . این صیغه ٔ متکلم واحد است از «عنی ، یعنی عنایة». (آنندراج ) (غیاث اللغات ). کلمه ٔ فعل که در تفسیر و
عانیلغتنامه دهخداعانی . (ص نسبی ) حمار عانی ّ و حمرٌ عانیة، منسوب به ده عانة. (ناظم الاطباء). رجوع به عانة شود.
عانیلغتنامه دهخداعانی . (ع ص ) عان . اسیر. بندی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دستگیر کرده . (مهذب الاسماء). یقال رجل عان و قوم عناة و نسوة عَوان . || خون روان . (م
لورهلغتنامه دهخدالوره . [ رَ / رِ ] (اِ) کنده بود گل در او مانده از آب سیل . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). و به روایت دیگر کوره ٔ سیلاب کنده بود. اعنی سیلی که در دامن کوه باشد و زمین گ
برافرودیلغتنامه دهخدابرافرودی . [ ب َ اَ ] (حامص مرکب ) دگرگونی .اختلاف . (یادداشت مؤلف ) : بباید دانست که اعتدال مزاج مردم را عرضی است فراخ اعنی برافرودی اندر مزاجهای مردمان بسیار
مکیفاتلغتنامه دهخدامکیفات . [ م ُ ک َی ْ ی َ ] (ع اِ) ج ِ مکیفة، مؤنث مُکَیّف : اعنی نفس سخن به توکیل الهی بر تجسس از آنچ بیند و شنود از مکیفات کآن چون است و از مقولات که معنی آن
یاتوغانلغتنامه دهخدایاتوغان . (اِ) از مطلقات آلات ذوات الاوتار و آن سازی بود بر هیئت تخته ای مطول و بر آن هفده وتر بندند و آن را ساعد نباشد و ملاوی اعنی کوشکها نیز نباشد. اصطخاب آن
تبرزهلغتنامه دهخداتبرزه . [ ت َ ب َ زَ / زِ ] (اِ) تبرزد. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). تبرزد بهمه ٔ معانی . (ناظم الاطباء). بمعنی طبرزد است که قند س