اعاظملغتنامه دهخدااعاظم . [ اَ ظِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَعْظَم . بزرگتران : من اعاظم این بلاد را می شناسم . (فرهنگ نظام ) (از اقرب الموارد) . بزرگتران . این ج ِ اعظم است چنانکه افاضل
اعتظاللغتنامه دهخدااعتظال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) در پی ماده بر زبر یکدیگر رفتن سگان و ملخ و جز آن بگشنی . (از منتهی الارب ). بردیف شدن ملخها. (از اقرب الموارد). بر زبر یکدیگر رفتن س
اعظاظلغتنامه دهخدااعظاظ. [ اِ ] (ع مص ) صاحب عِظاظ گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): اعظه اﷲ؛ صاحب عظاظ گرداند خدا او را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
اعظاملغتنامه دهخدااعظام . [ اَ ] (اِخ ) نام جایی است که در ابیات زیر آمده است :فقد قدمت آیاتها و تنکرت لما مر من ریح و اوطف مرهم تأملت من آیاتها بعد اهلهاباطراف اعظام فاذناب ازن
اعظاملغتنامه دهخدااعظام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عظم (در خردی و بزرگی ستاره ها)، یعنی اقدار.- اعظام کواکب ؛ اقدار ستارگان از شش عظم یا قدر. (یادداشت بخط مؤلف )