اعزازلغتنامه دهخدااعزاز. [ ] (اِخ ) نام قصبه ٔ کوچکی است در قضای کلیس از سنجاق و ولایت حلب و در هجده هزارگزی جنوب غربی کلیس واقعگشته است . یک قلعه ٔ ویران هم دارد و در زمانهای سا
اعزازلغتنامه دهخدااعزاز. [ اِ ] (ع مص ) عزیز کردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (مؤید الفضلاء) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). ارجمند کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الا
اعضاضلغتنامه دهخدااعضاض . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عِض ّ، بدخوی و فصیح و سخنور و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عِض ّ شود.
اعضاضلغتنامه دهخدااعضاض . [ اِ ] (ع مص ) گزانیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). در گزانیدن قرار دادن : اعضه الشی ٔ؛ جعله یعضه . (از اقرب الموارد). فرا دندان دادن . (تاج المصادر
اعظاظلغتنامه دهخدااعظاظ. [ اِ ] (ع مص ) صاحب عِظاظ گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): اعظه اﷲ؛ صاحب عظاظ گرداند خدا او را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
اعزاز کردنلغتنامه دهخدااعزاز کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عزیز داشتن . محترم داشتن . دوستی کردن : وه که دیوانگی عشق تراعقل پرحیله چه اعزاز کند. عطار.من دعا گویم اگر تو همه دشنام ده
اعزازالدولةلغتنامه دهخدااعزازالدولة. [ اِ زُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) مرزبان بن بختیار.(آثارالباقیه ٔ بیرونی ص 133). رجوع به مرزبان شود.
اعزاز کردنلغتنامه دهخدااعزاز کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عزیز داشتن . محترم داشتن . دوستی کردن : وه که دیوانگی عشق تراعقل پرحیله چه اعزاز کند. عطار.من دعا گویم اگر تو همه دشنام ده
اعزازالدولةلغتنامه دهخدااعزازالدولة. [ اِ زُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) مرزبان بن بختیار.(آثارالباقیه ٔ بیرونی ص 133). رجوع به مرزبان شود.
بزرگداشت، بزرگداشتفرهنگ مترادف و متضاد۱. اعزاز، اعظام، تبجیل، تجلیل، تعظیم، تکریم، توقیر، گرامیداشت، نکوداشت ≠ تحقیر ۲. احترام، حرمت، رعایت
ماهی مراتبلغتنامه دهخداماهی مراتب . [ م َ ت ِ ] (اِ مرکب ) نام قسمی از اعزاز و اکرام باشد که از پیشگاه سلاطین به امراو وزرا مرحمت می گردد. (آنندراج ). یک قسم درجه و رتبه ٔ افتخاری که