اعدملغتنامه دهخدااعدم . [ اَ دَ ] (ع ن تف ) فقیر که هیچ ندارد. اعوز. احوج . نیازمندتر. (یادداشت بخط مؤلف ).
عادمدیکشنری عربی به فارسیاگزوز , خروج (بخار) , در رو , مفر , تهي کردن , نيروي چيزي راگرفتن , خسته کردن , ازپاي در اوردن , تمام کردن , بادقت بحث کردن
احوجلغتنامه دهخدااحوج . [ اَ وَ ] (ع ن تف ) محتاج تر. حاجتمندتر. نیازمندتر. اعوز. اعدم . || فقیر که هیچ ندارد.
اعوزلغتنامه دهخدااعوز. [ اَ وَ ] (ع ص ) فقیری که هیچ چیزی از خود ندارد. (از اقرب الموارد). فقیر که هیچ ندارد. اعدم . احوج . (فیومی ). رجل اعوز؛ مرد فقیری که دارای هیچ چیز نباشد.
اعداملغتنامه دهخدااعدام . [ اِ ] (ع مص ) نیست گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کشتن . (فرهنگ فارسی معین ). نیست کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (آنندراج ):
صفارلغتنامه دهخداصفار. [ ص َف ْ فا ] (اِخ ) اسماعیل محمدبن اسماعیل مکنی به ابوعلی . وی از مردم بغداد و عالم در نحو و غریب لغت بود. او را شعری است . تولد وی به سال 247 است و به س