اعدا شدنلغتنامه دهخدااعدا شدن . [ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دشمن شدن . خصم گردیدن : چون خار تو خرما شد ای برادریک رویه رفیقان شوندت اعدا.ناصرخسرو.
hunchدیکشنری انگلیسی به فارسیهانچ، قوز، ظن، گوژ، قلنبه، فشار با ارنج، کوهان، احساس وقوع امری در اینده، قوز کردن، خم کردن، بشکل قوز دراوردن، تنه زدن
اعدا شدنلغتنامه دهخدااعدا شدن . [ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دشمن شدن . خصم گردیدن : چون خار تو خرما شد ای برادریک رویه رفیقان شوندت اعدا.ناصرخسرو.
اعدالغتنامه دهخدااعدا. [ اَ ] (ع اِ) دشمن . (ناظم الاطباء). اعدای دین و دولت ؛ دشمن دین و دولت . (ناظم الاطباء). اعدا عدو؛ بطور مبالغه یعنی سخت دشمن و دشمن بزرگ . (ناظم الاطباء)
اعداماللغتنامه دهخدااعدامال . [ اَ ] (نف مرکب ) اعدامالنده . کوبنده ٔ اعدا. دشمن کوب : امین دولت و دین یوسف بن ناصر دین برادر ملک شاه بند اعدامال . فرخی .آفرین گویان چو گویند آفرین
برمرلغتنامه دهخدابرمر. [ ب َ م َ ] (اِ) انتظار. (برهان ) (آنندراج ) : جان اعدا برد به کلک چنانک نبود پیش مرگ برمر تیغ. مختاری . || امیدوار شدن . (برهان ) (آنندراج ) : هنوز هست ف
چمشفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= چشم: ◻︎ گهی ز چمش زند تیر بر دل عشاق / گهی ز دست زند تیغ بر سر اعدا (امیرمعزی: صحاحالفرس: چمش).