اعتناقلغتنامه دهخدااعتناق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دست به گردن یکدیگر زدن در حرب و جز آن . (منتهی الارب ). دست به گردن همدیگر زدن در حرب و جز آن .(آنندراج ). دست به گردن یکدیگر زدن در
اعتناقفرهنگ انتشارات معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)دست به گردن یکدیگر انداختن . 2 - امری را به گردن گرفتن . 3 - (اِمص .) نوازش .
اختناقدیکشنری عربی به فارسیخفقان , خفه شدن , خفگي , خفه کردن , بستن , مسدود کردن , انسداد , اختناق , دريچه , ساسات (ماشين)
هم آغوشیلغتنامه دهخداهم آغوشی . [ هََ ] (حامص مرکب ) همخوابی .هم آغوش شدن . اعتناق . معانقه . (یادداشتهای مؤلف ).
حبیبلغتنامه دهخداحبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن احمد الاندلسی . او راست :ودعتنی بزفرة و اعتناق ثم نادت متی یکون التلاقی و تصدّت فاشرق الصبح منهابین تلک الجیوب و الاطواق یا سقیم الجفو
افتحاملغتنامه دهخداافتحام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شراب شبانگاهی خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شراب شبانگاهی نوشیدن . (ناظم الاطباء). || اعتناق . (از اقرب الموارد).
التزاملغتنامه دهخداالتزام . [ اِ ت ِ] (ع مص ) دست بگردن زدن و در بر گرفتن . (منتهی الارب ). در بر گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ).اعتناق . (اقرب الموارد). || ملازم شدن
خورلغتنامه دهخداخور. [ خ َ وَ ](ع ص ) ضعیف . سست . ناتوان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) : و امراء از صادرات افعال او چون لین و خور و ضعف و سدر مشاهده می کر