اعتجارلغتنامه دهخدااعتجار. [ اِ ت ِ ](ع مص ) معجر افکندن بر سر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). معجر پوشیدن زن . (از اقرب الموارد). معجر برافکندن زن . (تاج المصادر بی
اعتباردیکشنری عربی به فارسیملا حظه , رسيدگي , توجه , مراعات , رعايت , درود , سلا م , بابت , باره , نگاه , نظر , ملا حظه کردن , اعتنا کردن به , راجع بودن به , وابسته بودن به , نگريستن , نگ
معتجرلغتنامه دهخدامعتجر. [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) معجرافکننده بر سر. || دستار بی زیر حنک بندنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتجار شود.
دستارلغتنامه دهخدادستار. [ دَ ] (اِ مرکب ) از: دست + ار، پسوند نسبت . مندیل و روپاک . (برهان ). روپاک و دستمال و شکوب و شوب و فوته . (ناظم الاطباء). بتوزه . بدرزه . دزک . دستا. د