اعلغتنامه دهخدااع . [ اُ ] (ع اِ صوت ) صدای حالت قی : در کشتی بودم دیدم دریا طوفانی است و صدای اُع از هر مسافری بلند است . (فرهنگ نظام ). و رجوع به اع اع شود.
عالغتنامه دهخداعا. (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان بز را زجر کنند و رانند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
آآلغتنامه دهخداآآ. (اِخ ) (کلمه ٔ آلمانی به معنی آب ) نام عده ٔ بسیاری از رودخانه های ممالک سلت و آلمان . || نام رودخانه ٔ ساحلی فرانسه (دریای شمال ) که کشت و زرع سنتومر بدوست
اع اعلغتنامه دهخدااع اع . [ اُ اُ ] (ع اِ صوت ) حکایت آواز قی کننده و هع هع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به اُع شود.
اعیانلغتنامه دهخدااعیان . [ اَ ] (ع اِ، ص ) ج ِ عَین . بزرگان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (مؤیدالفضلاء) (کشاف اصطلاحات الفنون ). ج ِ عَین ، بمعنی شریف و گرامی قوم . (منتهی الارب
اعادهلغتنامه دهخدااعاده . [ اِ دَ ] (ع مص ) مکرر کردن . (فرهنگ نظام ). دوباره . (ناظم الاطباء). مکرر کردن : دیروز هرچه مطلب خود را اعاده کردم کسی گوش نداد. (فرهنگ نظام ). تکرار ک
اع اعلغتنامه دهخدااع اع . [ اُ اُ ] (ع اِ صوت ) حکایت آواز قی کننده و هع هع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به اُع شود.
اعوریلغتنامه دهخدااعوری . [ اَع ْ وَ ی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب است بمعاء اعور که از روده های دقاق است .
اعوجلغتنامه دهخدااعوج . [ اَع ْ وَ ] (اِخ ) (نهر...) نام نهری از انهار فلسطین . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
اعواقلغتنامه دهخدااعواق . [ اَع ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَوق و عُوق ، مرد بی خیر و آنکه از خیر بازدارد مردم را و جز آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
اعور تغلبیلغتنامه دهخدااعور تغلبی . [ اَع ْ وَ رِ ت َ ل َ ] (اِخ ) اعوربن بنان . رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 227 شود.