اطموطلغتنامه دهخدااطموط. [ اَ ] (ع اِ) اسم بربری رته است و فوفل را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). کشت بر کشت را گویند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (قرابادین )(قا
اضموطلغتنامه دهخدااضموط. [ اَ ] (ع اِ) اطماط است که رته و بهندی ارتیهه نامند. (فهرست مخزن الادویه ). رته است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و باز در فهرست مخزن الادویه در ذیل اطماط آمده
اطبوطلغتنامه دهخدااطبوط. [ اَ ] (ع اِ) بندق هندی معروف به رته . (از مفردات ابن بیطار). اسم بربری رته . (فهرست مخزن الادویه ).اطماط. اطموط. اضموط. رجوع به کلمه های مذکور شود.
اطماطلغتنامه دهخدااطماط. [ اَ ] (ع اِ) قسمی از جوز هندی و بندق هندی . (ناظم الاطباء). بندق هندی است که آن را رتَّه گویند، اگر آرد آن را با سرمه بیامیزند و در چشم کشند احولی را بب
اطیوطلغتنامه دهخدااطیوط. [ اَطْ ] (ع اِ) بر وزن و معنی اطموط است که بندق هندی باشد. (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). رجوع به اطموط شود. اطماط. (فرهنگ نظام ). رجوع به اطماط شود. ا
اطیوطلغتنامه دهخدااطیوط. [ اَطْ ] (ع اِ) بر وزن و معنی اطموط است که بندق هندی باشد. (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). رجوع به اطموط شود. اطماط. (فرهنگ نظام ). رجوع به اطماط شود. ا
اطبوطلغتنامه دهخدااطبوط. [ اَ ] (ع اِ) بندق هندی معروف به رته . (از مفردات ابن بیطار). اسم بربری رته . (فهرست مخزن الادویه ).اطماط. اطموط. اضموط. رجوع به کلمه های مذکور شود.
اضموطلغتنامه دهخدااضموط. [ اَ ] (ع اِ) اطماط است که رته و بهندی ارتیهه نامند. (فهرست مخزن الادویه ). رته است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و باز در فهرست مخزن الادویه در ذیل اطماط آمده
اطماطلغتنامه دهخدااطماط. [ اَ ] (ع اِ) قسمی از جوز هندی و بندق هندی . (ناظم الاطباء). بندق هندی است که آن را رتَّه گویند، اگر آرد آن را با سرمه بیامیزند و در چشم کشند احولی را بب
فندق هندیلغتنامه دهخدافندق هندی . [ ف َ دُ ق ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رته است که به هندی ریتهه نامند. (مخزن الادویه ). گیاهی است از تیره ٔ بُقولات که در غالب نواحی آمریکا و آف