اطرادلغتنامه دهخدااطراد. [ اِ] (ع مص ) دور کردن فرمودن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مطرود کردن کسی را. (از اقرب الموارد). راندن . (غیاث از صراح و منتخب ). براندن چیزی ف
اطرادفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. فرمان طرد دادن؛ به راندن کسی فرمان دادن.۲. دور کردن و راندن کسی را.
اطرادفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. دنبال هم شدن کار؛ در پی یکدیگر آمدن؛ از پی هم شدن کاری یا امری.۲. (ادبی) در بدیع، آوردن نامها و لقبهای ممدوح یا نامهای پدران او بهترتیب و بدون واسطۀ لفظ
اطرافلغتنامه دهخدااطراف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طَرَف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 67). کنارها و گوشه ها. و فارسیان این را بجای مفرد استعمال کرده به «ه
راست گردیدنلغتنامه دهخداراست گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) مستقیم گشتن . استقامت یافتن . به استقامت رسیدن . از کجی و انحناء بیرون آمدن . اطراد؛ راست و مستقیم گردیدن . سد؛ راست و اس
شذوذلغتنامه دهخداشذوذ. [ ش ُ ] (ع مص ) تنها و نادر و غریب شدن . (از منتهی الارب ). ندرت . نادر شدن . کمی ، مقابل اطراد. کم یابی .دیریابی . دشواریابی . (یادداشت مؤلف ). عزت . ان
مأهوللغتنامه دهخدامأهول . [م َءْ ] (ع ص ) جایی که اهل آن در آن باشند. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مسکون . جایی که مردم در آن سکنی داشته
استمرارلغتنامه دهخدااستمرار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گذشتن و رفتن پیوسته . || بر یک روش رفتن . (منتهی الارب ). || روان شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث ). || همیشگی کردن . (منتهی الارب