اضمارلغتنامه دهخدااضمار. [ اِ ] (ع مص ) دردل نهان داشتن چیزی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اضمار ضمیر در نفس خود؛ نهان داشتن آن را. (از اقرب الموارد). مأخوذ ا
اضمارفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (ادبی) در دستور زبان، ضمیر آوردن برای اسمی در کلام؛ به ضمیر آوردن.۲. (ادبی) در عروض، ساکن کردن تای متفاعلن است که تبدیل به مستفعلن شود.۳. [قدیمی] در ضمیر نگه
اذمارلغتنامه دهخدااذمار. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ذَمِر. دلیران . || زیرکان . || بسیار یاری گران . (آنندراج ).
خزللغتنامه دهخداخزل . [ خ َ ] (ع اِ) نزد عروضیان اجتماع اضمار و طی است پس متفاعلن به اضمار مستفعلن و بطی مفتعلن گردد چنانکه در بعضی از رسائل عروضی عربی دیده شده و در جامعالصنای
تباًلهلغتنامه دهخداتباًله . [ ت َب ْ بَن ْ ل َه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) هلاکی باد اورا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). منصوب است به اضمار فعل . (منتهی الارب ). تنصبه علی الم
ضمارلغتنامه دهخداضمار. [ ض ِ ] (ع ص ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بکسرضاد و فتح میم مخفّفة، در لغت بمعنی پنهان و صفت است از اِضمار که بمعنی پنهان کردن می باشد. و شرعاً مال ز