اضطماخلغتنامه دهخدااضطماخ . [ اِ طِ ] (ع مص ) آلوده شدن به بوی خوش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
اسطماخسلغتنامه دهخدااسطماخس . [ اَ طِ خ ُ ] (اِخ ) هرمس نام یکی از کتب خود را در صنعت کیمیا بنام او یا خطاب بدو کرده است . (ابن الندیم ).
اصطماخیقونلغتنامه دهخدااصطماخیقون . [ اِ طُ ] (معرب ، اِ) نوعی از داروی کارکن است . و اهل الهند یخلطونه بادویتهم الکبار المعجونات و الاصطماخیقونات وغیرها من الادویة المسهلة. (ابن البی
اضطمارلغتنامه دهخدااضطمار. [ اِ طِ ] (ع مص ) لاغر و سبک گوشت گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ). || باریک میان شدن . (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به مضطمر شود. || می
اضطماملغتنامه دهخدااضطمام . [اِ طِ ] (ع مص ) اضطمام چیزی ؛ بسوی خود کشیدن و فراهم آوردن آن را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || فاهم
اسطماخسلغتنامه دهخدااسطماخس . [ اَ طِ خ ُ ] (اِخ ) هرمس نام یکی از کتب خود را در صنعت کیمیا بنام او یا خطاب بدو کرده است . (ابن الندیم ).
اصطماخیقونلغتنامه دهخدااصطماخیقون . [ اِ طُ ] (معرب ، اِ) نوعی از داروی کارکن است . و اهل الهند یخلطونه بادویتهم الکبار المعجونات و الاصطماخیقونات وغیرها من الادویة المسهلة. (ابن البی
اضطمارلغتنامه دهخدااضطمار. [ اِ طِ ] (ع مص ) لاغر و سبک گوشت گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ). || باریک میان شدن . (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به مضطمر شود. || می
اضطماملغتنامه دهخدااضطمام . [اِ طِ ] (ع مص ) اضطمام چیزی ؛ بسوی خود کشیدن و فراهم آوردن آن را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || فاهم