اضطرار

'ezterār

معنی

بیچاره شدن؛ ناچار شدن؛ درمانده شدن؛ بیچارگی؛ درماندگی.

برابر پارسی

درماندگ

مترادف

اجبار، استیصال، بیچارگی، درماندگی، عجز، فروماندگی

دیکشنری

urgency

جست‌وجوی دقیق

اضطرار

فرهنگ سره

درماندگ

اضطرار

دیکشنری عربی به فارسی

فوريت , ضرورت , نيازشديد

اضطرار

دیکشنری فارسی به عربی

اجبار , الزام , ضرورة

اضطرار

دیکشنری فارسی به انگلیسی

urgency

اضطرار

فرهنگ مترادف و متضاد

اجبار، استیصال، بیچارگی، درماندگی، عجز، فروماندگی

جست‌وجوی مشابه

اضطراری

لغت‌نامه دهخدا

اضطراری . [ اِ طِ ] (ص نسبی ) منسوب به اضطرار. (ناظم الاطباء). ضروری . رجوع به اضطرار شود.

اضطراری

فرهنگ سره

نیازین

اضطراراً

لغت‌نامه دهخدا

اضطراراً. [ اِ طِ رَن ْ ] (ع ق ) بطور احتیاج . (ناظم الاطباء). مضطراً. ناچاره . اِلجاءً. ناگزیر. || بطور پریشانی و مسکنت . (ناظم الاطباء). || بطور اجباری . (ناظ