اصمعیلغتنامه دهخدااصمعی . [ اَ م َ ] (اِخ ) (122 هَ . ق . / 740 م . - 216 هَ . ق . / 831 م .) .نام و نسب : عبدالملک بن قریب بن علی بن اصمع باهلی . منسوب به جد خود که اصمع نام داش
اصمعیاتلغتنامه دهخدااصمعیات . [ اَ م َ عی یا ] (اِخ ) ج ِ اصمعیة، و کلمه ٔ اصمعیات بر عده ای از شعرهای تازی اطلاق شود که اصمعی آنها را گردآورد، چون مفضلیات . رجوع به اصمعی و آثار و
اصبعینلغتنامه دهخدااصبعین . [ اِب َ ع َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ اصبع. دو انگشت : من چو کلکم در میان اصبعین نیستم در صف ّ طاعت بین بین . مولوی .و در این بیت اشاره به حدیث علی (ع ) است که
اصفعیدلغتنامه دهخدااصفعید. [ اِ ف َ ] (معرب ، اِ) خمر. شراب . (اقرب الموارد). اسفنط. اصفنط. اصفعند. اصفد. اصفعد. (از نشوءاللغة ص 38). و رجوع به کلمه های مزبور شود.
اصعیلاللغتنامه دهخدااصعیلال . [ اِ ] (ع مص ) باریک سر و گردن شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء).
اصمعیاتلغتنامه دهخدااصمعیات . [ اَ م َ عی یا ] (اِخ ) ج ِ اصمعیة، و کلمه ٔ اصمعیات بر عده ای از شعرهای تازی اطلاق شود که اصمعی آنها را گردآورد، چون مفضلیات . رجوع به اصمعی و آثار و
ابوسعیدلغتنامه دهخداابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) اصمعی . رجوع به اصمعی عبدالملک بن قریب مکنی به ابوسعید... شود.
اداملغتنامه دهخداادام . [ اَ ] (اِخ ) اصمعی گفته نام شهریست و گفته اند وادئی است و ابوحازم گوید آن از مشهورترین وادیهای مکه است . (معجم البلدان ).
اضاخلغتنامه دهخدااضاخ . [ اُ ] (اِخ ) اصمعی گوید: و از آبهای تازیان رُسیس و آنگاه اراطة است و میان آنها و اضاخ بازاریست و آنرا بنایی است و گروهی از مردم ، و در آنجا معدن برم است
اصمعلغتنامه دهخدااصمع. [ اَ م َ ] (اِخ ) نیای اصمعی معروف . رجوع به اصمعی شود. || بنواصمع؛ گروهی از تازیان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).