اصقرلغتنامه دهخدااصقر. [ اَ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ صَقر. (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به صقر شود.
اصقرلغتنامه دهخدااصقر. [ اَق َ ] (ع ن تف ) بسیاردوشاب تر: هذا التمر اصقر؛ ای اکثر صقراً. (منتهی الارب ). هذا التمر اصقر من ذاک ؛ ای اکثر صقراً، ای عسلاً. (قطر المحیط) (اقرب المو
اسغرلغتنامه دهخدااسغر. [ اُ غ ُ ] (اِ) سیخول را گویند، و آن جانوری است که خارهای ابلق مانند سیخها بر بدن دارد و چون کسی قصد او کند خود را چنان تکانی میدهد که آن سیخها ازبدن او ج
اصغرلغتنامه دهخدااصغر. [ اَ غ َ ] (اِخ ) (میرزا...) از شاعران قرن نهم هجری بود و امیر علیشیر نام وی را ذیل «سادات عظام که گاهی به نظم التفات میفرموده اند» بدینسان آورده است : ول
اصقرارلغتنامه دهخدااصقرار. [ اِ ق ِ ] (ع مص ) سخت شدن ترشی شیر. (منتهی الارب ). اصمقرار. شدت یافتن ترشی شیر. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد).
اصراردیکشنری عربی به فارسیسرسخت , يکدنده , لجوج , سخت , ترشرو , اصرار , پافشاري , سخت دلي , لجاجت , سختي , سفتي , چسبندگي , سرسختي
اصقرارلغتنامه دهخدااصقرار. [ اِ ق ِ ] (ع مص ) سخت شدن ترشی شیر. (منتهی الارب ). اصمقرار. شدت یافتن ترشی شیر. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد).
صقرفرهنگ انتشارات معین(صَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - چرخ (جان .). 2 - هر مرغ شکاری از باز، شاهین و جز آن ؛ ج . اصقُر صُقور، صِقار، صِقاره ، صُقر.
اصقارلغتنامه دهخدااصقار. [ اِ ] (ع مص ) اصقار شمس ؛ تافته گشتن آفتاب . (از منتهی الارب ). تافته گردیدن آفتاب ، یقال : اصقرت الشمس . (ناظم الاطباء). اصقار شمس ؛ اتقاد و برافروخته
اصمقرارلغتنامه دهخدااصمقرار. [ اِ م ِ ] (ع مص ) اصمقرار لبن ؛ سخت ترش شدن شیر.(از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). اصقرار. (قطر المحیط). نیک ترش گردیدن شیر. (ناظم الاطباء). || اصمقرار
صقرلغتنامه دهخداصقر. [ ص َ ] (ع اِ) چرغ . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). چرخ . || هر مرغ شکاری از باز و شاهین و جز آن . ج ، اَصقُر، صُقور، صُقورَة، صِقار، صِقارَ