اصفر سلیملغتنامه دهخدااصفر سلیم . [ اَ ف َ رِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام معجونی است که بواسطه ٔ داشتن زعفران بدان اصفر گویند. و مارگزیده را نافع بود. معجونی است ، سلیم آنرا ب
اصفرلغتنامه دهخدااصفر. [ اَ ف َ ] (اِخ ) (بنو، یا بنی ...) بنوالاصفر روم . ملوک روم . اولاد اصفربن روم بن عیصوبن اسحاق . یا آنکه صنفی از حبش بر ایشان غالب آمدند پس با زنان آنها
اصفرلغتنامه دهخدااصفر. [ اَ ف َ ] (اِخ ) (دولت بنی اصفر) نام دولت خاندان اصفر تغلبی است که در اواخر قرن چهارم هجری در بحرین و احسا تأسیس گردید. (از قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع
اصفرلغتنامه دهخدااصفر. [ اَ ف َ ] (اِخ ) (نهر...) این نام را ملتهای عربی زبان کنونی بر رود زرد یا رود هوانگ هو اطلاق می کنند که طول آن 4000 کیلومتر است و از فلات تبت سرچشمه می گ
ذلفاءلغتنامه دهخداذلفاء. [ ذَ ] (اِخ ) بنت الابیض زوجة و معشوقه ٔنجدة ابن الاسود پسر عم خود. وی کنیزکی از اهل مدینه معاصر خلفای اموی است ، او را در ابتداء سعیدبن عبدالملک بخرید و
ذمارلغتنامه دهخداذمار. [ ذَ / ذُ ] (اِخ ) نام قریه ای بدو منزلی صنعاء در یمن . و گویند ذمار نام صنعاء باشد. (نهایة). نام مخلافی از مخالیف یمن . (ابن الندیم ). نام بطنی از حمیر ک
پیروزهلغتنامه دهخداپیروزه . [ زَ / زِ ] (اِ) فیروزه . فیروزج . سنگی معدنی گرانبها و آسمانی رنگ که انگشتری و زینت را بکاراست . جوهری باشد کانی ، فیروزه معرب آن است . (برهان ). جوهر
پلینزیلغتنامه دهخداپلینزی . [ پ ُ ن ِ ] (اِخ ) یکی از تقسیمات بزرگ اقیانوسیه که شامل تمام جزایر پراکنده ٔ اقیانوس کبیر در مشرق استرالیاست . اغلب پلینزی را که در شمال خط استواء قرا
شدلغتنامه دهخداشد. [ ش َ] (فعل ) مخفف ِ «شود». (یادداشت مؤلف ). و در تمامی شواهد ذیل شَد مخفف ِ «شود» آمده است . (از یادداشت به خط دهخدا) : و شهریار را بخواند و به خانه اندر