اصفرلغتنامه دهخدااصفر. [ اَ ف َ ] (اِخ ) (بنو، یا بنی ...) بنوالاصفر روم . ملوک روم . اولاد اصفربن روم بن عیصوبن اسحاق . یا آنکه صنفی از حبش بر ایشان غالب آمدند پس با زنان آنها
اصفرلغتنامه دهخدااصفر. [ اَ ف َ ] (اِخ ) (دولت بنی اصفر) نام دولت خاندان اصفر تغلبی است که در اواخر قرن چهارم هجری در بحرین و احسا تأسیس گردید. (از قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع
اصفرلغتنامه دهخدااصفر. [ اَ ف َ ] (اِخ ) (نهر...) این نام را ملتهای عربی زبان کنونی بر رود زرد یا رود هوانگ هو اطلاق می کنند که طول آن 4000 کیلومتر است و از فلات تبت سرچشمه می گ
عصفرلغتنامه دهخداعصفر. [ ع ُ ف ُ ] (ع اِ) گیاهی است که گوشت درشت را زرد و نرم سازد، و تخم آن را قرطم نامند. (منتهی الارب ). نباتی است که گوشت رانرم میکند، و آن را بهرمان نیز نام
اصفر داکندیکشنری عربی به فارسیچرم گاوميش , چرم زرد خوابدار , ضربت , گاو وحشي , زردنخودي , محکم , از چرم گاوميش , براق کردن , جلا , پوست انسان
اصفر تغلبیلغتنامه دهخدااصفر تغلبی . [ اَ ف َ رِ ت َ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) منتفقی . نام مرد دلاوریست که بروزگار خاندان بویه بسال 378 هَ . ق . در نتیجه ٔ دعوت خلفای عباسی در بحرین با قرامط
اصفر خالصلغتنامه دهخدااصفر خالص . [ اَ ف َ رِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از رنگهای اسب است چنانکه اگر زردی اسب خالص و همانند رنگ زر باشد و موی یال و دم آن سرخی باشد که بسپیدی زند،
اصفر سلیملغتنامه دهخدااصفر سلیم . [ اَ ف َ رِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام معجونی است که بواسطه ٔ داشتن زعفران بدان اصفر گویند. و مارگزیده را نافع بود. معجونی است ، سلیم آنرا ب
اصفر شدنلغتنامه دهخدااصفر شدن . [ اَ ف َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زرد شدن : صحرا ز بیم اصفر شودچون چرخ در چادر شود. ناصرخسرو.و رجوع به اصفر شود.