اصفدلغتنامه دهخدااصفد. [ اِ ف َ ] (معرب ، اِ) می خوشبو. اسفنط. اصفنط. اصفعید. اصفعند. اصفعد. رجوع به کلمه های مزبور، و نشوءاللغة ص 38 شود.
اسفدلغتنامه دهخدااسفد. [ اَ ف َ ] (اِ) هیزم نیم سوخته . کذا فی المحمودی . (شعوری ). این کلمه مصحف اسغده و آسغده است .
اسفدلغتنامه دهخدااسفد. [ اَ ف َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سفاد. برجهنده تر بر ماده .- امثال : اسفد من دیک . اسفد من ضیون . اسفد من عصفور .اسفد من هجرس . (مجمع الامثال میدانی
اصفعدلغتنامه دهخدااصفعد. [ اِ ف َ] (معرب ، اِ) می خوشبو. اصفد. اسفنط. اصفنط. اصفعید. اصفند. رجوع به کلمه های مزبور، و نشوءاللغة شود.
اصفهانشاهلغتنامه دهخدااصفهانشاه . [ اِ ف َ ] (اِخ ) ابن سلطانشاه جاندار امیر معزالدین . از امرای معاصر شاه شجاع بود که در اوجان حکومت میکرد. حمداﷲمستوفی می نویسد: چون شاه شجاع در تبر
اصفهبدلغتنامه دهخدااصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) خورشید، نواده ٔ فرخان اسپهبد. از ملوک طبرستان بود. پدر وی آذرمهر پس از اسپهبد فرخان 12 سال سلطنت کرد. خواندمیر آرد: چون بمقت
اصفعدلغتنامه دهخدااصفعد. [ اِ ف َ] (معرب ، اِ) می خوشبو. اصفد. اسفنط. اصفنط. اصفعید. اصفند. رجوع به کلمه های مزبور، و نشوءاللغة شود.
اصفعندلغتنامه دهخدااصفعند. [ اِ ف َ ع َ ] (معرب ، اِ) می . (منتهی الارب ). خمر. اصفعید. اسفنط. اصفنط. اصفد. اصفعد. (از نشوءاللغة). و رجوع به کلمه های مزبور شود.
اصفعیدلغتنامه دهخدااصفعید. [ اِ ف َ ] (معرب ، اِ) خمر. شراب . (اقرب الموارد). اسفنط. اصفنط. اصفعند. اصفد. اصفعد. (از نشوءاللغة ص 38). و رجوع به کلمه های مزبور شود.
اصفندلغتنامه دهخدااصفند. [ اِ ف َ ] (معرب ، اِ) بهترین و صافی ترین باده . (از المعرب جوالیقی ). اسفنط. اصفنط. اسفند. اصفعند. اصفعید، اصفد. رجوع به کلمه های مزبور، و نشوءاللغة و ا
اصفنطلغتنامه دهخدااصفنط. [ اِ ف َ ] (معرب ، اِ) بمعنی اسفنط است . (از اقرب الموارد). نوعی از شراب خوش . لغتی در اسفنط. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شیره ٔ انگورخوشبو یا گونه ای