اصطکاک کردنلغتنامه دهخدااصطکاک کردن . [ اِ طِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بهم خوردن . تصادم . بهم واکوفتن . بهم زدن . رجوع به اصطکاک شود.
chafesدیکشنری انگلیسی به فارسیچاف ها، بوسیله اصطکاک گرم کردن، اوقات تلخی کردن به، خونکسی را بجوش اوردن، خراشیدن، ساییدن، بههیجان اوردن، سابیدن
chafedدیکشنری انگلیسی به فارسیگسسته، بوسیله اصطکاک گرم کردن، اوقات تلخی کردن به، خونکسی را بجوش اوردن، خراشیدن، ساییدن، بههیجان اوردن، سابیدن
دعوا کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) وا کردن، آویختن، نزاع کردن، اختلاف داشتن، مخالفت کردن، برخورد کردن، سوءتفاهم داشتن دعوا داشتن، اصطکاک پیدا کردن